یونس با کمی تعجب و تردید میگوید: "به نظر من که اخم کرده!"
میگویم: "نه ! انگار از یک اتفاقی، چیزی، خیلی راضیه"
یونس میگوید: "میخواد یه چیزی بگه، یه حرف توی دهنشه"
میگویم: "داره به یه چیزی فکر میکنه، عمیق ... "
یونس میگوید: " آره، ولی از این زاویه خوشحالی توی نگاش نیست، غمگینه انگار"
مادر نفس زنان از راه میرسد و بطری آب را خالــی میکند روی قبـــر
و با دلخــوری میگوید: " بجنبین دیگه! الان سال تحویل میشه "
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: زاویه , یاد اموات , سال تحویل , داستان غمگین , لبخند , زبان فرانسه , خلاقیت , دانلودپایان نامه , تاریخ تمدن , ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد